گنجور

 
خواجوی کرمانی

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن

مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن

مشکل آنست که احوال گدا با سلطان

نتوان گفتن و با غیر نباید گفتن

ای خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح

در کشیدن مل گلگون و چوگل بشکفتن

شرط فرّاشی در دیر مغان دانی چیست

ره رندان خرابات بمژگان رفتن

هیچکس نیست که با چشم تو نتواند گفت

که چنین مست بمحراب نشاید خفتن

کیست کز هندوی زلف تو نجوید دل من

دزد را گرچه زدانش نبود آشفتن

کار خواجو بهوای لب دُر پاشش نیست

جز بالماس زبان گوهر معنی سفتن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode