گنجور

 
خواجوی کرمانی

ایکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست

کار اسلام ز بالای بلندت بالاست

شکل گیسوی و دهان تو بصورت حامیم

حرف منشور جلال تو بمعنی طاهاست

شب که داغ خط هندوی تو دارد چو بلال

دلش از طرّه عنبر شکنت پر سوداست

زمزم از خجلت الفاظ تو غرق عرقست

مروه از پرتو انوار تو در عین صفاست

هر که او مشتریت گشت ز هی طالع سعد

وانک در مهر تو چون ماه بیفزود بکاست

پیش آن سنبل مشکین عبیر افشانت

سخن نافه ی تاتار نگویم که خطاست

در شب قدر خرد با خم گیسویت گفت

«ایکه از هر سر موی تو دلی اندرواست»

از تو موئی بجهانی نتوان دادن از آنک

«یک سر موی ترا هر دو جهان نیم بهاست»

قطره ی ئی بخش ز دریای شفاعت ما را

کاب سرچشمه ی مهرت سخن دلکش ماست

در تو بستیم بیک موی دل از هر دو جهان

که بیک موی تو کار دو جهان گردد راست

مکن از خاک در خویش جدا خواجو را

که بود خاک ره آنکس که ز کوی تو جداست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode