گنجور

 
خواجوی کرمانی

اکنون که از بهشت نشان می دهد نسیم

بنشان غبار ما بنم ساغر ای ندیم

انفاس دوستان دمد از باد بوستان

در موسمی چنین که روان پرورد نسیم

نام نعیم خلد مبر زانک در بهشت

نبود ورای وصل بهشتی رخان نعیم

آن درد نیست بر دل ریشم که تا بحشر

امکان آن بود که علاجش کند حکیم

وصلم مده بیاد که اهل جحیم را

اندیشه ی بهشت عذابی بود الیم

ما را امید رحمت و بیم عذاب نیست

کازاد گشته ایم ز بند امید و بیم

از ما عنان مکش که خلاف کرم بود

گر زانک از گذا متنفر بود کریم

ما در ازل حدیث تو تکرار کرده ایم

آری حدیث دوست کلامی بود قدیم

شیرین اگر بخر گه خسرو کند مقام

فرهاد در محبت شیرین بود مقیم

خواجو ز سیم اشک مکن یک زمان کنار

باشد که وصل دوست میسّر شود بسیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode