گنجور

 
خواجوی کرمانی

نکنم حدیث شکّر چو لبت گزیدم

چه کنم نبات مصری چو شکر مزیدم

بتوکی توان رسیدن چو ز خویش رفتم

ز تو چون توان بریدن چو ز خود بریدم

چه فروشی آب رویم که بملک عالم

نفروشم آرزویت که بجان خریدم

ندهم کنون ز دستت که ز دست رفتم

نروم ز پیش تیغت که بجان رسیدم

چه نکردم از وفا بتو میل کردم

چه ندیدم از جفا تا ز تو هجر دیدم

که برد خبر بیارم که ز اشتیاقش

ز خبر برفتم از وی چو خبر شنیدم

نکشیده زلف عنبر شکنش چو خواجو

نتوان بشرح گفتن که چها کشیدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode