گنجور

 
خواجوی کرمانی

هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل

نرگس نکند خواب خوش از غلغل بلبل

ای خادم یاقوت لب لعل تو لؤلؤ

وی هندوی ریحان خط سبز تو سنبل

تا کی کند آن غمزه ی عاشق کش معلول

در کار دل ریش من خسته تعلل

گر نرگس مستت نکند ترک تعدّی

چندین چه کند زلف دراز تو تطاول

شرح شکن زلف تو بابیست مطوّل

کوتاه کنم تا نکشد سر بتسلسل

آن صورت آراسته را بیش میارای

کانجا که جمالست چه حاجت بتجمل

محمل مبر از منزل احباب که ما را

یکدم نبود بار فراق تو تحمل

المُغرم یستغرق فی البحر غریقاً

و اللائم کالنائم فی الساحل یغفُل

هر لحظه که خاموش شود ماه مغنی

از مرغ صراحی شنوم نعره که قل قل

ای آنکه جمال از رخ زیبای تو جزویست

غمهای جهان جزو و غم عشق تو شد کل

بر باد هوا باده مپیمای که خواجو

از مل نشود بی خبر الا بتامل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode