گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای دل مکن انکار و از این کار میندیش

وررانک در این کاری از انکار میندیش

در کام نهنگان شو و کامی بکف آور

چون یار بدست آید از غیار میندیش

با شوق حرم سرمکش از تیغ حرامی

وز بادیه و وادی خونخوار میندیش

مارست غم عشقش و او گنج لطافت

گنجت چو بدست اوفتد از مار میندیش

گر زانک توئی نقطه ی پرگار محبت

از نقطه برون آی و ز پرگار میندیش

چون دست دهد پرتو انوار تجلی

از نور مبرا شو و از نار میندیش

در عشق چو قربان شوی از کیش برون آی

ور لاف انا الحق زنی از دار میندیش

گر جان طلبد یار دل یار بدست آر

چون سر بشد از دست ز دستار میندیش

خواجو اگرت سر برود در سر این کار

انکار مکن وز غم این کار میندیش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode