گنجور

 
خواجوی کرمانی

منم ز مهر رخت روی کرده در دیوار

چو سایه بر رهت افتاده زیر هر دیوار

ندیم و همدمم از صبح تا بشب ناله

قرین و محرمم از شام تا سحر دیوار

ز بسکه روی بدیوار محنت آوردم

جدا نمی شودم یکدم از نظر دیوار

کدام یار که او روی ما نگهدارد

چو آب دیده ی گوهرفشان مگر دیوار

کسی که روی بدیوار غم نیاوردی

کنون ز مهر تو آورد روی در دیوار

بسا که راه نشینان پای دیوارت

کنند غرقه بخونابه ی جگر دیوار

چو زیر بام تو آیند خستگان فراق

بآب دیده بشویند سربسر دیوار

حدیث صورت خوبان چنین مکن خواجو

که پیش صورت او صورتند بر دیوار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode