گنجور

 
خواجوی کرمانی

خدا را از سر زاری بگوئید

که آخر ترک بیزاری بگوئید

چو زور و زر ندارم حال زارم

بمسکین حالی و زاری بگوئید

غریبی از غریبان دور مانده

اگر باشد بدین خواری بگوئید

وگر بازارئی غمخواره دیدید

بدین زاری و غمخواری بگوئید

چو عیاران دو عالم برفشانید

وگر نی ترک عیاری بگوئید

بدلدار از من بیدل پیامی

ز روی لطف و دلداری بگوئید

بوصف طرّه اش رمزی که دانید

همه در باب طراری بگوئید

فریب چشم آن ترک دلارا

بسر مستان بازاری بگوئید

حدیث جعدش ار در روز نتوان

مسلسل در شب تاری بگوئید

وگر گوئید حالم پیش آن یار

بیاری کز سر یاری بگوئید

اگر خواهید کردن صید مردم

بترک مردم آزاری بگوئید

یکایک ماجرای اشک خواجو

روان با ابر آذاری بگوئید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode