گنجور

 
خواجوی کرمانی

ان شکر لب که نباتش ز شکر می روید

از سمن برگ رخش سنبل تر می روید

می رود آب گل از نسترنش می ریزد

و ارغوان و گلش از راهگذر می روید

بجز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را

نار سیمین نشنیدم که زبر می روید

تا تو در چشم منی از لب سرچشمه ی چشم

لاله می چینم و در لحظه دگر می روید

فتنه دور قمر نزد خرد دانی چیست

سبزه ی خط تو کز طرف قمر می روید

تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم

می دمد شاخ تبر خون و تبر می روید

فصل نوروز چو در برگ سمن می نگرم

بی گل روی تو خارم ز بصر می روید

هر زمانم که خط سبز تو آید در چشم

سبزه بینم ز لب چشمه که بر می روید

ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ

از سرشک من و خوناب جگر می روید

ظاهر آنست که از خون دل فرهادست

آن همه لاله که بر کوه و کمر می روید

اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد

از رخ زرد تو چونست که زر می روید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode