گنجور

 
خواجوی کرمانی

دوش چون در شکن طرّه ی شب چین دادند

مژده ی آمدن آن صنم چین دادند

بیدلانرا سخنی از رخ دلبر گفتند

بلبلانرا خبری از گل نسرین دادند

باسیران بلا ملک امان فرمودند

بفقیران گدا گنج سلاطین دادند

عطر مجنون همه از سنبل لیلی سودند

کام خسرو همه از شکّر شیرین دادند

سوز پروانه دگر در دل شمع افکندند

مهر او رنگ بگلچهر خور آئین دادند

خضر را آگهی از آب حیات آوردند

نامه ی ویس گلندام برامین دادند

روی اقبال بسوی من مسکین کردند

شادی گمشده را با من غمگین دادند

بسها پرتوی از نور قمر بخشیدند

بگیا نکهت انفاس ریاحیان دادند

جان بشکرانه ده ایدل که کنون خواجو را

کام دل زان لب جان پرور شیرین دادند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode