گنجور

 
خواجوی کرمانی

دامن گل نبرد هر که ز خار اندیشد

مهره حاصل نکند هر که زمار اندیشد

دُر نیارد بکف آنکس که ز دریا ترسد

نخورد باده هر آنکو ز خمار اندیشد

هر کرا نقش نگارنده مصوّر گردد

نقش دیوار بود گو زنگار اندیشد

تو چه یاری که نداری غم و اندیشه ی یار

یاری آنست که یار از غم یار اندیشد

در چنین وقت که از دست برون شد کارم

من بیچاره کئم چاره ی کار اندیشد

هر که سر در عقب یار سفر کرده نهاد

این خیالست که دیگر ز دیار اندیشد

در چنین بادیه کاندیشه ی سر نتوان کرد

بار خاطر طلبد هر که ز بار اندیشد

انک شد بیخبر از زمزمه ی نغمه ی زبر

تو مپندار که از ناله ی زار اندیشد

گر تو صد سال کنی ناله و زاری خواجو

گل صد برگ کی از بانگ هزار اندیشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode