گنجور

 
خواجوی کرمانی

پشت بر یار کمان ابروی ما نتوان کرد

خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد

کشته ی تیغ ملامت برضا نتوان شد

حذر از ضربت شمشیر قضا نتوان کرد

گرچه از ما بخطا روی بپیچید و برفت

ترک آن ترک ختائی بخطا نتوان کرد

قامتش را بصنوبر نتوان خواندن از آنک

نسبت سرو خرامان بگیا نتوان کرد

باغبان گو مکن افغان که بهنگام بهار

مرغ را از گل صدبرگ جدا نتوان کرد

گر نخواهی که رود دانش هوش تو برود

گوش بر زمزمه ی پرده سرا نتوان کرد

گر بخنجر زندم روی نتابم ز درش

زانک با او بجفا ترک وفا نتوان کرد

گو بشمشیر بکش یا ز کمندش برهان

صید را این همه در قید رها نتوان کرد

نام خواجو بر آن خسرو خوبان که برد

زانک در حضرت شه یاد گدا نتوان کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode