گنجور

 
خواجوی کرمانی

این چنین صورت گر از آب و گلست

چون بمعنی بنگری جان و دلست

نرگسش خونخواره ئی بس دلرباست

سنبلش شوریده ئی بس پردلست

هندوی زلفش سیه کاری قویست

زنگی خالش سیاهی مقبلست

هرچه گفتم جز ثنایش ضایعست

هرچه جستم جز رضایش باطلست

تا برفت از چشم من بیرون نرفت

زانک بر آب روانش منزلست

خاطرم با یار و دل با کاروان

دیده بر راه و نظر بر محملست

دل کجا آرام گیرد در برم

چون مرا آرام دل مستعجلست

می روم افتان و خیزان در پیش

گرچه ز آب دیده پایم در گِلست

من میان بحر بی پایان غریق

آنکه عیبم می کند بر ساحلست

دوستان گویند خواجو صبر کن

چون کنم کز جان صبوری مشکلست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode