گنجور

 
خواجوی کرمانی

دلبرا خورشید تابان ذره ئی از روی تست

اهل دل را قبله محراب خم ابروی تست

تا شبیخون برد هندوی خطت بر نیمروز

شاه هفت اقلیم گردون بنده ی هندوی تست

شهسوار گنبد پیروزه یعنی آفتاب

بارها افتاده در پای سگان کوی تست

ذره ئی گفتم ز مهرت سایه از من برمگیر

کافتاب خاوری در سایه ی گیسوی تست

نافه ی مشک ختن گر زانکه می خیزد ز چین

زلف را بفشان که صد چین در شکنج موی تست

هر زمان نعلم در آتش می نهد زلفت ولیک

جان ما خود در بلای غمزه ی جادوی تست

از پریشانی چو مویت در قفا افتاده ام

نیکبخت آن زلف هندویت که هم زانوی تست

با تو چیزی در میان دارد مگر بند قبا

زان سبب پیوسته او را تکیه بر پهلوی تست

نکهت انفاس خلدست این نسیم مشک بیز

یا ز چین طرّه ی مشکین عنبر بوی تست

گر ترا هر دم بسوئی میل و دل با دیگریست

هر کجا خواجوست او را میل خاطر سوی تست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode