ای زلف بتم عقرب مه جولانی
جادو صفتی گرچه به ثعبان مانی
آخر نه بهشت حسن را رضوانی
دوزخ چه نهی در جگر خاقانی
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
ای زلف بتم عقرب مه جولانی
جادو صفتی گرچه به ثعبان مانی
آخر نه بهشت حسن را رضوانی
دوزخ چه نهی در جگر خاقانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هستی که عیان نیست روان در شانی
در شان دگر جلوه کند هر آنی
این نکته بجو ز کل یوم فی شان
گر بایدت از کلام حق برهانی
ای دوست مرا دید همی نتوانی
بیهوده چرا روی ز من گردانی
بی جرم و جنایتی که از من دانی
چون پیر خر از نیش، ز من ترسانی
اقبال براندت که حکمت خوانی
ور نام طلب کنی ز نان در مانی
بردار مرا ز خاک اگر بتوانی
تا پیش تو بر خاک نهم پیشانی
ای آنکه بروی قبله خوبانی
دل را دل و تن را تن و جان را جانی
گفتم بدلت خریدم از نادانی
اکنون که پدید است بجان ارزانی
شوخی صنمی خوشی کشی خندانی
طوطی سخنی و عندلیب الحانی
چون برده دلم به لابه و دستانی
لابد پس دل روم چو سرگردانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.