گنجور

 
خاقانی

صِدتُ فی بغدادَ ظَبیاً قَد اُلِف

صُدغُهُ جیمٌ و ذا قَدٍّ اَلِف

سر بیندازم به دستار از پِیَش

غاشیهٔ سوداش دارم بر کَتِف

هَل عَشَقتُم نار اصحابَ الهَوی

طارِقُ الدُّنیا و ذا لا یَأتَلِف

من شدم عاشق بر آن خورشید روی

کَابرُوان دارد هلال منخسف

لاتَلومونی ولوموا نَفسَکُم

إنَّمَا الْمَعشوقُ فینا مُختَلِف

کعبهٔ خاقانی اکنون روی است

کعبه را می زمزم و بت معتکف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode