تب دوشین در آن بت چون اثر کرد
مرا فرمود و هم در شب خبر کرد
برفتم دست و لبخایان که یارب
چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد
بدیدم زردرویش گرم و لرزان
چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد
بفرمودم که حاضر گشت فصّاد
برای فصد، قصد نیشتر کرد
بهر نیشی که بر قیفال او زد
مرا صد نیش هندی در جگر کرد
مرا خون از رگ جان ریخت لیکن
ورا خون از رگ و بازو بدر کرد
به نوک غمزه هر خون کو ز من ریخت
ز راه دستش اندر طشت زر کرد
تو گفتی روی خاقانی است آن طشت
که خونِ دیده بر وی رهگذر کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو از توران سوی ایران سفر کرد
چو کیخسرو به جیحون بر گذر کرد
شمالی باد چون بر گل گذر کرد
نسیم گل بباغ اندر اثر کرد.
دگر باره چو شیرین دیده بر کرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد
لبانم نیم شب تا روز تر کرد
نسیم آمد دهانم پر ز زر کرد
مژه چون دیدهٔ یعقوب تر کرد
ز حال بیت احزانش خبر کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.