صد یک حسن تو نوبهار ندارد
طاقت جور تو روزگار ندارد
عشق تو گر برقرار کار بماند
کار جهان تا ابد قرار ندارد
تیغ جفا در نیام کن که زمانه
مرد نبرد چو تو سوار ندارد
بر تو مرا اختیار نیست که شرط است
کانکه تو را دارد اختیار ندارد
از تو نشاید گریخت خاصه در این دور
مردم آزاده زینهار ندارد
آنکه غم عشق توست ناگزرانش
عذر چه آرد که غمگسار ندارد
خوی تو دانم حدیث بوسه نگویم
مار گزیده قوام مار ندارد
ای دل خاقانی از سلامت بس کن
عشق و سلامت بهم شمار ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر در حق هر که کار و بار ندارد
نزد حق او هیچ اعتبار ندارد
جان به تماشای گلشن در حق بر
خوش بود آن گلشنی که خار ندارد
مست خراب شراب شوق خدا شو
[...]
در دل ما بخت سبز بارندارد
دانه ما زنگ نوبهار ندارد
چشم شرر در کمین سوختگان است
با دل افسرده عشق کار ندارد
شیشه دلان راست بیم سنگ ملامت
[...]
رنگ حنا در کفم بهار ندارد
آینهام عکس اعتبار ندارد
حاصل هر چار فصل سرو بهار است
نشئهٔ آزادگی خمار ندارد
بی گل رویت ز رنگ گلشن هستی
[...]
مرغ اسیری که زخم خار ندارد
هیچ نشانی ز عشق یار ندارد
گر ز تو دل برکنم بگو به که بندم؟
هیچکس این چشم پر خمار ندارد
بحر چه داند که ابر، قطره کجا ریخت؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.