مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
مایهٔ من کیمیای عشق توست
مایه در وجه زیان نتوان نهاد
دست دست توست و جان ماوای تو
پای صورت در میان نتوان نهاد
بارها گفتی که بوسی بخشمت
تا نبخشی، دل بر آن نتوان نهاد
بر جهان گفتی که دل باید نهاد
بر تو بتوان، بر جهان نتوان نهاد
گر زمانه داد ندهد یا فلک
بر تو جرم این و آن نتوان نهاد
با زمانه پنجه درنتوان فکند
بر فلک هم نردبان نتوان نهاد
تا به کوی توست خاقانی مقیم
رخت او بر آستان نتوان نهاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
شور در دیوانگان نتوان نهاد
های و هویی در فلک نتوان فکند
شر و شوری در جهان نتوان نهاد
چون پریشانی سر زلفت کند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.