آمد رهی به خدمت و تادیر گه نشست
وانگه ندیده چهرة مخدوم بازگشت
راهی دراز بود و ز تاثیر آفتاب
چون سنگ بود کآمد و چون موم بازگشت
آمد به درگهت متظّلم ز روزگار
دادش نداد دولت و مظلوم بازگشت
تا آن زمان نشست که سلطان نیمروز
از ترکتاز مملکت روم بازگشت
ای پرده دار لطف کن و خواجه را بگوی
کامد رهی بخدمت و محروم بازگشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.