گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

سحرگهان که دل از بند خود برون آید

به پای فکر برین بام بیستون آید

خرد چراغ یقین پیش راه دل دارد

سوی نشیمن اصلیش رهنمون آید

هر آنچه جان مصفّاست قصد عرش کند

هر آنچه ثقل طبیعی بود نگون آید

حدوث را پس پشت افکند، قدم جوید

علّو همّتش از نهمتش فزون اید

شعاع مهر ازل بام و در فرو گیرد

وگر حجاب نباشد در اندرون آید

در خزانۀ الطاف غیب بگشایند

وزو به عالم جان تحفه گونه گون آید

نسیم باد سحرگاهی از چمن بجهد

به بوی او دل از اندیشه ها برون اید

به تخت ملک بر آید خرد سلیمان وار

هوا که دیو ستنبه ست ازو زبون آید

چو عشق سلسلۀ شوق را بجنباند

شکیب دور شود، عقل در جنون آید

همی رود سر هستی نهاده بر کف دست

چو بددلان نخورد غم که کار چون آید

به پای بیخودی آنجا بدان مقام رسد

که گر بگویم از ان رنگ بوی خون آید