خود ترا عادت دلداری نیست
کار تو جز که دل آزاری نیست
چشم تو تا که چنین ریزد خون
هیچ باکیش ز بیماری نیست
عشق و عاشق همه جایی هستند
کار کس نیز بدین زاری نیست
رخت دل زیر و زبر کردم پاک
ذرّه یی صبر بدیداری نیست
گفتمت نیست ترا خود غم من
سخت خاموشی و پنداری نیست
خود گرفتم که ترا در حق من
هیچ اندیشۀ غمخواری نیست
چه شود؟ از سر بوسی برخیز
در تو این قدر کله داری نیست؟
حاصل ما ز سر زلف تو جز
تیره رویی و نگوساری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.