در تماشای رخت تاب و توان از ما نیست
در ره شوق به جان تو که جان از نیست
موج را صورت هستی نبود جز دریا
دل مسافر چو شد از سینه زبان از ما نیست
غیر یک بوسه نداریم تمنا زان لعل
آن دو لب نیست گر از ما دو جهان از ما نیست
شمع را شعله زخاموشی جاوید رهاند
گر نباشد سخن عشق زبان از ما نیست
پا به دامان قناعت به توکل بنشین
رفته هر کس ز پی سود و زیان از ما نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان ما بی شرفِ صحبت جانان خوش نیست
حکم سلطان وصالست که هجران خوش نیست
بی لب و عارض او دیده ندارد نوری
بی وجود گل و مل طرف گلستان خوش نیست
ساقیا بادهٔ روشن، که جهان تاریک است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.