گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جیحون یزدی

سپاس آنکه بروی زمین و پشت سما

بود بذات وصفت هم نهان و هم پیدا

سما و ارض پر از وی ولی لطیف چنان

که ره نبرده بدو خلق ارض و اهل سما

درون و بیرون همچون فروغ اندر سنگ

نهان و پیدا همچون گلاب از مینا

گر از طریقی بیگانه ایم ما با او

بصد هزار طریق آشناست او با ما

کند حدیث ولیکن نه پیش از آن خاموش

بود خموش ولیکن نه قبل از آن گویا

خفای او را سبقت ندیده است ظهور

ظهور او را قدمت ندیده است خفا

شگفت نی که شد اینسان دریده جامه او

شگفت اینکه جز او نی بجامه اشیا

چنان ز ساغر توحید او رسل بیخود

که در دو کون نبینند جز یگانه خدا

خصوص قائد یثرب محمد محمود

که گشته است سیه پوش هجرتش بطحا

بمحضری که نهد پا زمهر بر سر تخت

یک از رسل ندهد امتیاز سر از پا

پیمبران را تکلیف حق شناسی اوست

که در شناخت حق نی جز او بکس ما را

زعشق عارض چون صبحش از شب معراج

هنوز روی نجوم فلک بود بقفا

خرد به لجه اعجازش ار شود غواص

چو قوم نوح فنایش گرو برد ز بقا

کدام معجز ازین بیشتر که همچو علی

گزید بیعت او را بدان شکوه و علا

شهی که زآتش عشقش هزار همچو کلیم

فتاده اند ارنی گو بسینه سینا

بموسی ارنه بخذها ولا تخف زد بانگ

ربود گوی زفرعون از هراس عصا

ز ارتقای نبی برفلک مبرهن شد

که مرتضی بدمی از خدا نبوده جدا

صفات ایزد با ذات او بتوام زاد

ندیده طنطنه امهات را آبا

براستی اگر آدم بدی بمردی وی

پدید کی شدی او را زجنب چپ حوا

کسش موازن مردانگی نگشت مگر

بتول عذرا ام الائمه النقبا

مهی که نا شده طالع خدیجه را از برج

زکردگار مثل بد بزهره زهرا

بمحفل اسد الّله چو گشت چهر افروز

زخور ببرج اسد موج زد عرق زحیا

بدان مثابه مصفاست لوح عصمت وی

که سرنوشت ورازهره نی بکلک قضا

عفاف او زند اربارگه بزیر فلک

دعای هیچ نبی ننگرد ره بالا

همین بمدحت او بس که عرش را برگوش

دو گوشواره زوج ویست زیب افزا

یکی حسن که بلی گفت درجواب الست

یکی حسین که زد از الست جام بلی

هماره این یک از وصل ذوالمنن باقی

همیشه آن یک در راه لایزال فنا

شد این باعدا آمیخته پی احباب

شد آن ز احباب انگیخته سوی اعدا

ز نهی ایزد این را ز دشمنان تحذیر

بامر یزدان آن را بدشمنان اغرا

ازین بخنده حواری بساحت مینو

از آن بگریه ملایک بگنبد مینا

کلیم حضرت این را نهاده گوش نوید

مسیح تربت آن را گشاده چشم شفا

نه این مخالف آن و نه آن مخالف این

ولیک برنا زین پیر و پیر از آن برنا

بروی این متجلی مرامهای امم

زپشت آن متولد امامهای هدا

بویژه سید سجاد کز نهاد و نژاد

گرفت ملت و دولت ازو طراز و بها

بیک بدن بیکی دم بصد هزار مکان

صحیح بود و سقیم و اسیر بود و رها

یک از نوافل او گر بجن و انس دهند

نخست شیطان گردد زجمله سعدا

نمود چون ره درگاه کبریائی طی

سلیل او زشرف شد به خلق راهنما

ملاذ باطن و ظاهر محمد باقر

که علم اول و آخر ازوست کام روا

گر از محیط علومش نمی بخاک رسد

بجای سبزه همی علم روید از غبرا

بر درایت او اسم خود نمیداند

ابوالبشر که ز داور فراگرفت اسما

ببار گاهش عیسی که جان بموتی داد

وجود خویش نیارد شمرد از احیا

چو زد زفرش لوایش بعرش رحمانی

مهین سلاله اش از مهر برفراخت لوا

ستوده جعفر صادق که از تراکم صدق

زنند بردرش افلاک کوس صدقنا

بنزد حکمت او کز خرد گرفته سبق

شود شمرده فلاطون زجرگه سفها

جزای هیچ گنه کار نیست غیر از خلد

ثواب یک عملش بخشد ار بروز جزا

ببوستان جنان چون فزود پیرانه

بدین گل چمنش گشت بوستان پیرا

خجسته موسی کاظم که با تحمل وی

زخر موسی برهد کلیم و از صعقا

چنان حلیم که گر حلم او بر آب نهند

هزار باره بچربد بصخره صما

برتبه موسی طور محمدیست ولیک

زخصم فرعون آسا بکام اژدها

رضای حق چو باحضار او گرفت قدر

سپرد ملک امامت بپور خویش رضا

خدیو طوس و انیس نفوس و شمس شموس

که برق گنبدش از چشم مهر برده ضیا

هوای کوی وی ار در بشیر پرده وزد

زرعب پرده شیر فلک درد بهوا

کس ار بآتش دوزخ فرا دمد نامش

خضر نیاوردش فرق کرد از آب بقا

نهفت چهره بیک ره چو از سرای سپنج

بشش جهت نهمین شاه گشت چهره گشا

محمد تقی متقی امام جواد

که شد خلیل ورا ریزه خوار خوان عطا

در آن مقام که او گردد از جلال مقیم

کند ز مصطبه اش جان کعبه کسب صفا

سکوت زاده اکثم ازو عجب نبود

عجب بود که گمان کرد خویش را دانا

مخالفش کند ارتن زصور اسرافیل

برون نیاید ازو روز حشر نیز صدا

بطوف کعبه کویش دو صد چو ابراهیم

بجای میش کند خویش را بلا به فدا

ندای حق چو شنفت و بجان اجابت کرد

بسوی حق پسرش خلق را نمود ندا

یگانه اختر برج شرف علی نقی

کش از جمال بود افتخار هر دو سرا

محامد رسل اندر بر مفاخر او

چو پر سایه مرغان بنزد فر هما

چنان بپاکی او روح پارسایان مات

که در شمایل خورشید دیده حربا

چو از معسکر غیبی نواخت کوس شهود

کمند کین شد از او رگ بگردن خصما

بیک فقیر بصد شرم بسپرد کرمش

بهشت و کوثر و طوبی جهان و ما فیها

غطای کاخ حق او را چو گشت حایل روی

ز روی حق خلف وی نمود کشف غطا

سراج دین حسن عسکری که طلعت اوست

ز نور هادی صد همچو خضر از ظلما

اگر که نام وی آصف نمی سرود هنوز

سریر بلقیس افتاده بد بشهر سبا

و گر نبود سلیمان بظل رایت او

گذشته از دیو از وی گریخت باد صبا

بگرد او دوران دوایر هستی

بدان مثال که گردد بگرد قطب رحا

برد مشیت اوگر تالف از ذرات

زخلوت دل وامق برون چمد عذرا

فلک چو کوکب دور خلافتش فرسود

بجای ماند از او کوکبی فلک فرسا

وجود حجت حق صا حب الزمان کز قدر

حدوث یافت بدور وی از قدم ملجا

هرآن جلالت کز انبیاست او مالک

هرآن کرامت کز اولیاست او دارا

بوقت وقعه کفار عسکری شوکت

گه کرم نقوی همت و جواد سخا

فضایلش رضوی حلم موسوی لیکن

زصدق جعفر و از علم باقرش کالا

بزهد سید سجاد و از کمال همم

حسین برده بسجاده اش عطیه وفا

حسن شمایل و اخلاق فاطمی عصمت

علی شجاعت و اشفاق و مصطفی سیما

خدای حشمت و فر بلکه از شکوه گهر

چو ذات پاک خدا را دو فرد بیهمتا

درین چهارده گر نیک بنگری نبود

فزون زیک تن و آن تن برون ز بار خدا

تعینات بدریا حجاب شد ورنه

چو ژرف درنگری نیست قطره جز دریا

شه سپهر سریرا یکی به جیحون بین

که شد زمدحت تو تاج تارک شعرا

مرا چو قافیه ام شایگان نعیمی بخش

که جز برای تو نایم بغیر چامه سرا

همیشه تا که طبایع زعکس بر واقع

ز کارها ی خدا نی رود بچون و چرا

خطای عزم صدیق تو از سپهر صواب

صواب حزم عدوی تو از ستاره خطا