آمدی و آتشم به خانه زدی
نلت ماکان منتهی آمدی
دستگیر مریض کیست طبیب
یا طبیب القلوب خذ بیدی
بی رخت زندگی نمی خواهم
لیت روحی یزول عن جسدی
لامع است از جمال طلعت تو
لمعات تجلی احدی
هرچه آمد ز تو همه نیک است
لیکن از ما گرفت رنگ بدی
هنر عاشقانست ترک خرد
عیب ایشان مکن به بی خردی
هرچه مقبول توست ای زاهد
همه رداست پیش عشق و ردی
کی بری پی به سر وحدت عشق
چون ز سبحه مقید عددی
مایه دولت ابد عشق است
جامی و کسب دولت ابدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در دل افروز مجلس عضدی
از همه نوع نعمت ابدی
عمر ضایع مکن به بیخردی
دور شو دور، از صفات بدی
سخت آشفته جمال خودی
ورچه نوعیست این زبیخردی
قصد جانم چرا کنی چندین
نه بدین شرط دل همی ستدی
با من این شکل میکنی یا خود
[...]
بود پرویز را چه باربدی
که نوا صد نه صدهزار زدی
لب و دندان یار من نگرید
خوشی روزگار من نگرید
تیر دیدی که در کمان باشد
قامتش در کنار من نگرید
اختیار منست خوبی او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.