گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

پریرخا چو خیالت فسونگری گیرد

ازان فسون من دیوانه را پری گیرد

ز دام عشق تو مشکل کسی تواند جست

چو گرد یاسمنت سنبل طری گیرد

ز شهر صبر دلم خیمه زد برون اینست

سزای آن که چو من یار لشکری گیرد

قدم ز دیده کنم در رهت نه فرق چرا

سلوک راه تو را مرد سرسری گیرد

به لطف کوش که ماند ز منصب شاهی

چو شه نه قاعده بنده پروری گیرد

عمامه و فش و ریش است مایه تشویش

خوش آن حریف که دین قلندری گیرد

همای طبع تو جامی بلندپرواز است

سزد که کنگر کاخ سخنوری گیرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode