گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

نشاید ای مه خورشید رخ تو را روزه

که نیست بر مه و خورشید هیچ جا روزه

تن تو کاهد و جان هزار سوخته دل

مکن مکن که نباشد تو را روا روزه

بسی نماند که سازد چو ماه نو باریک

مرا فراق جمال تو و تو را روزه

هزار رخنه بود در نماز و روزه ز تو

کجا تو کافر خون خواره و کجا روزه

ز روزه خوردن ماهی مدار بیم گناه

که ما به عذر تو داریم سالها روزه

ز هر چه غیر تو بستیم راه دیده و دل

که نیست بهتر ازین در طریق ما روزه

چو نیست بر شکرش دسترس تو را جامی

به آب دیده و خون جگر گشا روزه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode