گنجور

 
جامی

چو می دور ازان لعل میگون خورم

حریفان می لعل و من خون خورم

شدم ناتوان از غمش وین زمان

خورم غم که دیگر غمش چون خورم

مده عشوه گو کز غمش بی خودم

من از باده مستم چه افیون خورم

حریفان کم می گرفتند و من

به یاد لبش هر دم افزون خورم

چه من سرخوش از جام عشقم چرا

می عشرت از خم گردون خورم

اگر مست لیلی شوم دور نیست

چو من باده از جام مجنون خورم

گل آمد به کف جام جامی چه عیب

که در پای گل جام گلگون خورم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode