گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

به وقت گل چو بی تو آرزوی گلشنم گیرد

نرفته یک قدم خاری ز هر سو دامنم گیرد

چنان پرشعله گردد ز آتش دل خانه ام شبها

که همسایه اگر خواهد چراغ از روزنم گیرد

به دل تیرم مزن من ناشده در اشک خود غرقه

ز چاک دل مبادا شعله در پیراهنم گیرد

به سوی من ره آمد شد یاران شود بسته

ز بس کز گریه هر شب آب گرد مسکنم گیرد

ز آب چشم و دود دل ز دیدار تو محرومم

که گاه این گاه آن پیش دو چشم روشنم گیرد

عنانم بستد از کف عشق توسن زورمندی کو

که بیند ضعف و عجز من عنان توسنم گیرد

نپنداری ز بیدردی ست کم نالیدنم جامی

که اشک اندر گلو راه فغان و شیونم گیرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode