دل با خیال آن لب میگون ز دست شد
ای عاقلان کناره که دیوانه مست شد
نتوان به کنج صبر نشستن چنین که یار
برخاست باز و فتنه اهل نشست شد
از طرف باغ ناله بلبل نمی رسد
مسکین مگر به دام گلی پای بست شد
آن بت نمود عکس رخ خود در آینه
من بت پرست گشتم و او خودپرست شد
بگذر دلا به فکر دهانش ز بود خویش
چون نیستی ست عاقبت هر چه هست شد
از تاج سلطنت سر ما گر نشد بلند
این بس که زیر پای تو چون خاک پست شد
جامی شکست شیشه تقوی و کار او
در عاشقی درست همه زان شکست شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نقد دلم چو غنچه به مستی ز دست شد
دست و دلش گشاده شود هرکه مست شد
تسلیم شو که جان به طپیدن نمیبرد
صیدی که در کمند بلا پای بست شد
تا آتش جمال تو مجلس فروز گشت
[...]
ساقی چه شد که جمله جهان می پرست شد
این خود چه باده بود که ذرات مست شد
این روچه روی بود که یک جلوه چونکه کرد
عالم که نیست بود از آن جلوه هست شد
هشیار کی شود بجهان تا ابد دگر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.