گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید

از جا جهم چو ناگه آواز در برآید

ریزم سرشک گلگون از زخمه مغنی

آری روان شود خون بر رگ چو نشتر آید

گرمم ز آتش دل زانسان که گر درین تب

پهلو نهم به بستر دودم ز بستر آید

آن کامدن به کویت کرد اختیار یک ره

بی اختیار گشته صد بار دیگر آید

بالین خواب راحت سازم بر آستانت

شبها ز پاسبانم سنگی که بر سر آید

از اوج ناز کم ده دامن به کس که بر کف

هر چند گل خوش آید بر بار خوشتر آید

هست آن دهان نشانی از آب خضر کز وی

لب تشنه باز گردد گر خود سکندر آید

بی لعل تو نشانی باشد ز اشک جامی

خون کز دل صراحی در چشم ساغر آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode