تا ز آتش تب شمع رخت تاب گرفته ست
بس شعله کزان در دل احباب گرفته ست
بیمار تو شد دل ز لبت چاشنیی بخش
کش آرزوی شربت عناب گرفته ست
در دیده دگر خواب خیال است که بینم
زینسان که خیال تو ره خواب گرفته ست
هر سجده که در عمر خود آرد همه سهو است
آن کس که جز ابروی تو محراب گرفته ست
گو شمع به کنجی بنشین کز رخت امشب
کاشانه ما را همه مهتاب گرفته ست
هر جا ز لطافت سخنی رفت دهانت
بس نکته که بر غنچه سیراب گرفته ست
جامی که همه جام می ناب گرفتی
تا دیده رخت ترک می ناب گرفته ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.