روی خود را مگو شریک مه است
در نکویی که لاشریک له است
نارسیده به چارده سالت
رویت افزون ز ماه چارده است
ملک هستی تمام طی کردم
تا به وصلت هنوز نیمه ره است
تا تو بستی نقاب تو بر تو
بر رخم خون بسته ته به ته است
کی پذیرد ز شمع و مشعله نور
هر که را شب ز دود دل سیه است
جانب عاشقان نگه می دار
حشمت پادشاه از سپه است
خانقه میکده ست جامی را
باده کهنه پیر خانقه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن خوش ار نفس شهوت و شره است
ورنه جای بشخشم تبه است
آگهی و خودی حجاب ره است
علم دلها نهفته در وله است
گهگهت دل که همچو رخ سیه است
روشن از عکس شمعدان مه است
دل تو بارگاه اللّه است
خلوت خاص نعمتاللّه است
دل مرنجان و دل به دست آور
گر دلت زین حکایت آگاه است
که از آنجا که رسم شهر و ده است
کون برهنه ز سر برهنه به است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.