گنجور

 
جامی

ای کشیده به جهان خوان کرم

حاضر خوان تو الوان نعم

نعم و شکر نعم هر دو ز توست

نشود جز به تو این کار درست

شکرگویان تو را جرم زبان

یک نواله ست ازان خوان به دهان

چون نواله ز نوا نیست جدا

زان نواله ست جهانی به نوا

گرچه جامی بود از هیچ کسان

زان نواله به نواییش رسان

گر به آتش نکنی غور رسی

به کسی کی رسد از هیچ کسی

به جمال نعمش بینا کن

به سپاس نعمش گویا کن

روز و شب با نعمش همدم دار

به سپاس نعمش خرم دار

ور کشد پا ز ره شکر ز طوف

زخم بر دل زنش از خنجر خوف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode