گنجور

 
جامی

ای دل و دیده صاحبنظران

از خیالت به جمال دگران

روی در روی تو باشد همه را

چشم دل سوی تو باشد همه را

همه جا پرتو رویت نگرند

پا ز سر کرده به سویت گذرند

به هوای تو نشینند به هم

به تمنای تو بینند به هم

هر نوایی که به جایی شنوند

که ازان بوی وفایی شنوند

پای تا سر همگی گوش شوند

با غمت دست در آغوش شوند

آستین بر سر جان افشانند

دامن از میل جهان افشانند

بنده جامی نه ازان انجمن است

لیک در دامنشان دستزن است

مگسل دست وی از دامنشان

خوشه چینی دهش از خرمنشان

از نم زرق و ریا پاکش کن

در ره صدق و صفا خاکش کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode