گنجور

 
جامی

بود بیرون ز نشئه املاک

که کنند این دقیقه را ادراک

لاجرم گاه خلقت آدم

می زدند از غرور و دعوی دم

کای خدا با مسبحیم تو را

سبحه خوانان مصلحیم چرا

ز آب و گل صورتی برانگیزی

کاید از وی فساد و خونریزی

فاضل اینجا به پیشگاه قبول

چیست حکمت ز خلقت مفضول

گل بود خار و خس چه کار آید

پیش عنقا مگس چه کار آید

علم الله آدم الأسما

کلها ای حقایق الأشیا

اسم حق پیش صاحب عرفان

نیست الا حقایق اعیان

کرد اسما تمام تعلیمش

کرد اوصاف ذات تفهیمش

بعد ازان گفت مر ملائکه را

انبئونی بهذه الأسما

همه گشتند منحرف ز غرور

همه گفتند معترف به قصور

ما علمنا وراء ما علمت

ما فهمنا خلاف ما فهمت

صنعت توست آفرینش ما

رحمت توست علم و بینش ما

هر چه ما را نموده ای دانیم

هیچ بر وی فزود نتوانیم

پس به آدم رسید بار دوم

از خدا این ندا که انبئهم

بالأسامی التی بهم ظهرت

چون ز اسرارشان بود خبرت

آدم از امر حق زبان بگشاد

شرح آن نامها یکایک داد

زانکه هست از تمامی اشیا

آدمی کل و مابقی اجزا

هر چه در جزو هست در کل هست

جزو را کوته است از کل دست

نیست در هیچ جزو کل به کمال

هست در کل جمیع اجزا حال

کل چو گردد به ذات خود دانا

همه معلوم او شود اجزا

ور شود جزو نیز مدرک خویش

ننهد پا ز دانش خود پیش

گرچه علمش به خود شود حاصل

به دگر جزوها بود جاهل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode