گنجور

 
جامی

عارفی گفت هر که یارم شد

خصم جان امیدوارم شد

جوهر من مناسب خود یافت

رویم از حق به جانب خود تافت

مرد حق زان که را بتر داند

که دلش را ز حق بگرداند

وان که با من ز دشمنی زد دم

دوستدار من اوست در عالم

رویم از خود بتافت در حق کرد

قبله ام وجه حق مطلق کرد

که ازان به به پیش عاشق زار

که کند روی او به جانب یار

دشمنان خدا به مذهب من

دوستانند و دوستان دشمن

تا تو در بند نفس وسواسی

دشمن خود ز دوست نشناسی

نیست بر رهروان ستمگاره

هیچ دشمن ز نفس اماره

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode