گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

می زند شیخ ما ز شور و شغب

صیحه صبحگاه و هی هی شب

حزب اوراد صبح می خواند

خویش را حزب حق همی داند

سر پر از کبر و دل پر از اعجاب

روی در خلق و پشت بر محراب

صف زده گردش از خران گله ای

درفکنده به شهر ولوله ای

چیست این شیخ ذکر می گوید

لوث غفلت به ذکر می شوید

ناگهان مردکی دوید از در

کرده در گوش شیخ و یاران سر

که فلان خواجه یا امیر رسید

حضرت شیخ را محب و مرید

شیخ و اصحاب ز دست شدند

از شراب غرور مست شدند

ذکر را شد چنان بلند آهنگ

که از آن مردم آمدند به تنگ

گشت خشک از فغان سقف شکاف

ذاکران را درون ز لب تا ناف

آن یکی بر دهان کف آورده

وز کف خود طپانچه ها خورده

وان دگر جیب خرقه چاک زده

دمبدم آه دردناک زده

وان دگر یک به های های دروغ

کرده آغاز گریه های دروغ

گفته هر کس که دیده آن گریه

هذه فریت بلا مریت

خنکی چند کرده خود را گرم

نه ز خالق نه از خلایق شرم

شیخ چون ذکر را فرو آرد

رو به میدان گفت و گو آرد

سخن از کشف راند و الهام

فرق گوید میان حال و مقام

سر تجرید و نکته توحید

گوید اما مشوب با تقلید

او ز تحقیق دم زند اما

رسم تقلید سازدش رسوا