مرا دلیست نه در خوردِ من، که بستاند؟
مرا ز دست دل خویشتن که بستاند
اگر رخت نبود، دل ز بر، که برباید
وگر لبت نبود، جان ز تن، که بستاند
وگر نه حسن تو بر ماه خط نویسد پس
خراج تو ز گل و یاسمن که بستاند
وگر مرا لب لعل تو یاریی ندهد
ز زلف کافر تو داد من که بستاند
در اشک غرقم و گویم که نیستم عاشق
ز من ندانم تا این سخن که بستاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.