زلف تو بر ماه نهد پای خویش
پهلوی خورشید کند جای خویش
عاقبتش سر ببرند آن که او
بیش ز اندازه نهد پای خویش
سلسله بر پای صبا می نهد
از شکن سلسله آسای خویش
هرکسی آشفته دیگر کسی ست
وز همه آشفته و شیدای خویش
حاصلش آشفتگی و تیرگی ست
هر که بود معتقد رای خویش
دیر که سودای خطت پُخت زود
سر بنهد در سر سودای خویش
کار جهان بین که کند هندویی
هم سر بالای تو بالای خویش
پاس رخت دارد در صبح و شام
دزد بود خازن کالای خویش
کرد تمنّای رُخت چون جلال
هست پریشان ز تمنّای خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فیض کرم کرد مواسای خویش
قطرهای افکند ز دریای خویش
خواست کند خلق زگرمای خویش
در پنهٔ سایهٔ خود جای خویش
از مدد همت والای خویش
بر سر کرسی چو نهم پای خویش
ساختهام من به تمنای خویش
خانهای اندر خور کالای خویش
بیند اگر یک نفسش جای خویش
نسخ کند نعت مصلای خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.