ای خیال روی تو در دیده ام
هست دایم همچو نور دیده ام
بی رخ زیبای تو در ماه و خور
ناکسم گر من در افشان دیده ام
عشق روی تو نگارا در جهان
از دل و جان و جهان بگزیده ام
در سرابستان فردوس برین
بی وصال تو کی آرامیده ام
سرو بالایت ز ما سر می کشد
همچو بید از رشک او لرزیده ام
گر گذر کرد او به ما چون سرو ناز
صد هزاران دردش از بر چیده ام
گر رسد بر زلف تو باد صبا
همچو مار از غبن آن پیچیده ام
بس که کردی بر من بی دل جفا
از وفای تو طمع ببریده ام
سالها تا با غمت گرد جهان
بی سر و سامان چنین گردیده ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت من باری به جان بگزیدهام
پس به ملک عالمش بخریدهام
من که پیلان را ز هم بدریدهام
من که گوش شیر نر مالیدهام
من بچشم خویشتن این دیده ام
شک ندارم کز کسی نشنیده ام
تا خیال آن بت بگزیده ام
بست نقشی در سواد دیده ام
از خیالش نیستم خالی دمی
گر بداند نور هر دو دیده ام
عمر بگذشت و من از روی وفا
[...]
تا گلی از گلستانش چیده ام
بر لب غنچه بسی خندیده ام
ماه در چشمم نمی آید تمام
کافتاب حسن او را دیده ام
هر کجا جام مئی آمد به دست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.