با ما چو وفا نمی کند یار
او را به مراد خویش بگذار
گر کرد جفا و جور سهلست
ای دل تو وفای خود نگه دار
یاریست که مهر ما ندارد
ما در غم عشق او چنین زار
در خواب خوشست دلبر و من
شبها ز غم فراق بیدار
خندان شده او چو گل به حالم
گریان شده من چو ابر آذار
یارب غم عشق آن دلارام
از جان من شکسته بردار
گر میل وفای ما ندارد
هر لحظه نهد مرا به دل بار
بودیم عزیز مصر دلها
گشتیم بر تو در جهان خوار
گویند جهان وفا ندارد
بنما تو به ما یکی وفادار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فدای آن قد و زلفش که گویی
فرو هشته است از شمشاد شمشار
آن طره مشکریز دلدار
کرده است مرا به غم گرفتار
گر بنده به خدمتت نیامد
زو منت بی شمار میدار
ور یک دو سه روز کرد تقصیر
در خدمت تو عبث مپندار
زیرا که تو کعبه جلالی
[...]
عاجز شدم از گرانی بار
طاقت نه چگونه باشد این کار
بردار صراحیی ز خمار
بربند به روی خرقه زنار
با دردکشان دردپیشه
بنشین و دمی مباش هشیار
یا پیش هوا به سجده درشو
[...]
بر هر ذره ای که در جهانست
منت دارد هزار خروار
بی دفتر ملک او زمانه
از پشت شکم کند چو طومار
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.