عقل با عشق بر نمی آید
شب هجران به سر نمی آید
گریه چشم ما و آه سحر
چه کنم کارگر نمی آید
با وجود رخ نگار مرا
در نظر ماه و خور نمی آید
قامت یار سرو آزادست
هیچگونه به بر نمی آید
دست امّید ما به سرو قدت
از چه رو در کمر نمی آید
چه سبب سرو قامتش یارب
سوی ما در گذر نمی آید
در فراق رخت مرا جز اشک
هیچ دُر در نظر نمی آید
دلبر از من کناره می طلبد
به میان نیک در نمی آید
به خیالم بجز جمال رخت
هیچ صورت دگر نمی آید
جز صبا نیست پیک ما به جهان
دیر شد تا خبر نمی آید
از دل خسته بس سلام و پیام
می فرستم مگر نمی آید
جز جمال جهان فروز توأم
در خیال بشر نمی آید
چه توان کرد کان نگار شبی
از در وصل در نمی آید
در جهان بین که نسل آدم را
چه قضاها به سر نمی آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی توام کار بر نمیآید
بر من این غم بسر نمیآید
ترسم از تن بدر شود جانم
کز درم دوست در نمیآید
دل چو دلدار دورگشت از من
[...]
بدی از نیک بر نمیآید
کار زهر از شکر نمیآید
من براهش ز خویش بیخبرم
باز گویش خبر نمیآید
پیش آهم چه خیزد از دوزخ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.