گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ایرانشان

بگفت این و شد تا به نزدیک کوش

بر او حمله آورد چون شیر زوش

چنان هردوان بر هم آویختند

کز اسبان همی خون و خوی ریختند

گهی این برآن و گهی آن بر این

گهی آن به تندی، گهی این به کین

نهیب از چنان زخم دو کینه ور

گهی بر سر آمد گهی بر سپر

شکستند نیزه، کشیدند تیغ

گهی در نبرد و گهی در گریغ

گمانش چنان بود بر آتبین

که با او برابر نیاید به کین

نخست از سر زین چو شیر ژیان

به یک دست تیغ و کمر بر میان

چو فرّ کیان دید و زور گوان

هنر دید از آن مایه ی خسروان

هنر بیشتر کوشش افزون نمود

بدو اندر آمد بکردار دود

فرو هشت تیغ و سپر پیش کرد

بزد تیغ کوش از سرش خود برد

بر او حمله آورد پس آتبین

کشیده چو الماس شمشیر کین

ز بالا چو تیغ اندر آمد درشت

به یک زخم مربارگی را بکشت

به یک زخم برگستوان با سرش

بیفگند وز آن خیره شد لشکرش

پس آهنگ او کرد با تیغ تیز

بترسید و برداشت راه گریز

از آن سو تگ آورد سوی سپاه

که بپسود پایش ز خاک سیاه

پذیره شدندش سواران چین

رهانید جان از بدِ آتبین

دگر باره بر پشت باره نشست

بیامد برآورد زه را به شست

ببارید بر آتبین بر خدنگ

جهان بر دل لشکرش کرد تنگ

چو دید آتبین آن دلیری ز کوش

بر آورد چون ابر تندر خروش

به تیر آتبین آن زمان دست برد

نمود آن هنرمند را دستبرد

نخستین خدنگش رها شد ز شست

به پیشانی بارگی درنشست

خروشید و زد کوش را بر زمین

به زخم دگر دست برد آتبین

به بازو درآمدش زخم درشت

چو شد خسته زو کوش بنمود پشت