گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ایرانشان

سواران نوشان چو بشتافتند

به بیت المقدس خبر یافتند

که شاه جهان رفت زی باختر

همان کوش با لشکرش سربسر

از آن جا سوی باختر تاختند

روان از غم و رنج بگداختند

شتابان رسیدند نزیک کوش

نه با مرد کوش و نه با اسب توش

چو پیغام و نامه بدید و بگفت

برآشفت و از غم همه شب نخفت

چو رنگ شب تیره گون پاک شد

ابا نامه نزدیک ضحاک شد

فرستادگان را بر شاه خواند

شنیده همه پیش او باز راند

برآشفت ضحاک و با کوش گفت

که با باد باید که باشی توجفت

ز لشکر بدو داد پانصد هزار

سواران رزم و دلیران کار

بدو داد منشور خاور تمام

شه خاورش گفت در نامه نام

فراوانش بخشید هرگونه چیز

ز دینار، وز تاج و ز تخت نیز

هم از یاره و افسر خسروان

هم از اسب و ساز و سلیح گوان

بدو گفت دشمن بنیرو بود

که دو سال دارای چین او بود

چنان رو که ناگه بر او برزنی

بن و بیخ دشمن همه برکنی

ببوسید روی زمین پیش شاه

وز آن پس برون برد لشکر به راه