سواران نوشان چو بشتافتند
به بیت المقدس خبر یافتند
که شاه جهان رفت زی باختر
همان کوش با لشکرش سربسر
از آن جا سوی باختر تاختند
روان از غم و رنج بگداختند
شتابان رسیدند نزیک کوش
نه با مرد کوش و نه با اسب توش
چو پیغام و نامه بدید و بگفت
برآشفت و از غم همه شب نخفت
چو رنگ شب تیره گون پاک شد
ابا نامه نزدیک ضحاک شد
فرستادگان را بر شاه خواند
شنیده همه پیش او باز راند
برآشفت ضحاک و با کوش گفت
که با باد باید که باشی توجفت
ز لشکر بدو داد پانصد هزار
سواران رزم و دلیران کار
بدو داد منشور خاور تمام
شه خاورش گفت در نامه نام
فراوانش بخشید هرگونه چیز
ز دینار، وز تاج و ز تخت نیز
هم از یاره و افسر خسروان
هم از اسب و ساز و سلیح گوان
بدو گفت دشمن بنیرو بود
که دو سال دارای چین او بود
چنان رو که ناگه بر او برزنی
بن و بیخ دشمن همه برکنی
ببوسید روی زمین پیش شاه
وز آن پس برون برد لشکر به راه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.