گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳

 

... همه خاک عنبر همه زر خشت

سپهر برین کاخ و میدان اوست

بهشت برین روی خندان اوست

به بالای ایوان او راغ نیست

به پهنای میدان او باغ نیست

چو رفتم به نزدیک ایوان فراز ...

... ز هر سو خروشیدن کره نای

تو گفتی که میدان بجوشد همی

زمین به آسمان بر خروشد همی ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱

 

... بفرمود تا سنج و هندی درای

به میدان گذارند با کره نای

ابا نیزه و گرز و تیر و کمان ...

... به گرز و به تیغ و به تیر و سنان

درختی گشن بد به میدان شاه

گذشته برو سال بسیار و ماه ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶

 

... به شادی برآمد ز درگاه کوس

بیاراست میدان چو چشم خروس

می آورد و رامشگران را بخواند ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۴

 

... به فرجام پیروز شد بارمان

به میدان جنگ اندر آمد دمان

یکی خشت زد بر سرین قباد ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸

 

... که از روز شادیش بهره غم است

همه جای جنگست میدان اوی

بیابان و کوهست بستان اوی ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۰

 

... به می با تو ابلیس را پای نیست

می و گرز یک زخم و میدان جنگ

جز از تو کسی را نیامد به چنگ ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵

 

... همی ماند از گفت مادر شگفت

یکی تنگ میدان فرو ساختند

به کوتاه نیزه همی بافتند ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳

 

... ببستند گردان لشکر میان

به کاخ و به باغ و به میدان اوی

جهانی به شادی نهادند روی ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

... که فردا بسازیم هر دو پگاه

که با گوی و چوگان به میدان شویم

زمانی بتازیم و خندان شویم

ز هر کس شنیدم که چوگان تو

نبینند گردان به میدان تو

تو فرزند مایی و زیبای گاه ...

... همی از تو خواهم بد و نیک جست

به شبگیر گردان به میدان شدند

گرازان و تازان و خندان شدند ...

... برابر نیارم زدن با تو گوی

به میدان هم آورد دیگر بجوی

چو هستم سزاوار یار توام

برین پهن میدان سوار توام

سپهبد ز گفتار او شاد شد ...

... سیاوش بدو گفت فرمان تراست

سواران و میدان و چوگان تراست

سپهبد گزین کرد کلباد را ...

... گر ایدونک فرمان دهد شهریار

بیارم به میدان ز ایران سوار

مرا یار باشند بر زخم گوی ...

... گزین کرد شایسته کارکرد

خروش تبیره ز میدان بخاست

همی خاک با آسمان گشت راست

از آوای سنج و دم کره نای

تو گفتی بجنبید میدان ز جای

سیاووش برانگیخت اسپ نبرد

چو گوی اندر آمد به پیشش به گرد

بزد هم چنان چون به میدان رسید

بران سان که از چشم شد ناپدید ...

... ندیدیم بر زین چنین نامدار

ز میدان به یکسو نهادند گاه

بیامد نشست از برگاه شاه ...

... به لشگر چنین گفت پس نامجوی

که میدان شما را و چوگان و گوی

همی ساختند آن دو لشکر نبرد ...

... سخن گفت بر پهلوانی زبان

که میدان بازیست گر کارزار

برین گردش و بخشش روزگار

چو میدان سرآید بتابید روی

بدیشان سپارید یک بار گوی ...

... یکی تخت زرین و زرین کلاه

ازان پس بیاراست میدان سور

هرآنکس که رفتی ز نزدیک و دور ...

... دو فرسنگ بالا و پهناش ساخت

از ایوان و میدان و کاخ بلند

ز پالیز وز گلشن ارجمند ...

... ز هر در زدند از هنر داستان

سراسر همه باغ و میدان و کاخ

همی دید هرسو بنای فراخ ...

... چو کاخ فرنگیس دیدم ز دور

چو گنج گهر بد به میدان سور

بدان زیب و آیین که داماد تست ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

... به هرجای بنمود چهر از فراز

سیاوش ز ایوان به میدان گذشت

به بازی همی گرد میدان بگشت

چو گرسیوز آمد بینداخت گوی ...

... چو او گوی در زخم چوگان گرفت

هم آورد او خاک میدان گرفت

ز چوگان او گوی شد ناپدید ...

... بفرمود تا تخت زرین نهند

به میدان پرخاش ژوپین نهند

دو مهتر نشستند بر تخت زر ...

... فراوان بگشتند گرد زره

ز میدان نه بر شد زره یک گره

سیاوش سپر خواست گیلی چهار ...

... چو اسپم نبینی ز اسپان بسی

بمیدان کسی نیست همتای تو

هم آورد تو گر ببالای تو ...

... نبرد برادر کنی جای نیست

نبرد دو تن جنگ و میدان بود

پر از خشم دل چهره خندان بود ...

... ازیشان دو یل باید آراسته

به میدان نبرد مرا خواسته

یکی نامور بود نامش دمور ...

... فرو برد چنگال و برزد گره

ز زین برگرفتش به میدان فگند

نیازش نیامد به گرز و کمند ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۲

 

... نجنبیند و بیدار هرگز نگشت

چو از شاه شد گاه و میدان تهی

نه خورشید با او نه سرو سهی ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴

 

... همه برگرفتند با او خروش

تو گفتی که میدان برآمد به جوش

ز میدان یکی بانگ برشد به ابر

تو گفتی زمین شد به کام هژبر ...

... نماند ایچ بر دشت ز اسپان یله

بیاورد چوپان به میدان گله

در گنج گوپال و برگستوان ...

... ز دستور گنجور بستد کلید

همه کاخ و میدان درم گسترید

چو لشکر سراسر شد آراسته ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

... همی گشت با آن دو یل پیلسم

به میدان به کردار شیر دژم

تهمتن ز قلب سپه بنگرید ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

... سراسر همه شهر آیین ببست

بیاراست میدان و جای نشست

مهان سرافراز برخاستند ...

... نبیره پسر داشت هفتاد و هشت

بزد کوس ز ایوان به میدان گذشت

سواران جنگی ده و دو هزار ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۲

 

... یکی شهر دید اندر آن دژ فراخ

پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ

بدانجای کان روشنی بردمید ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۲

 

... برآورده چون تخت رخشان خویش

به میدان شدندی دو داماد اوی

بیاراستندی دل شاد اوی ...

... همه روم یکسر پرآواز اوست

به میدان قیصر به ننگ و نبرد

همی به آسمان اندر آرند گرد ...

... نپیچم ز رای تو ای رهنمای

بیامد به میدان قیصر رسید

همی بود تا زخم چوگان بدید ...

... یلان را همه کند شد دست و پای

به میدان کسی نیز گویی ندید

شد از زخم او در جهان ناپدید ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی

 

... ابر کین شیدسپ فرزند شاه

به میدان کند تیز اسپ سیاه

بسی رنج بیند به رزم اندرون ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۷

 

... جهاندار با فر یزدان بود

همه کار او رزم و میدان بود

جز این نیز کاین خود پرستنده بود ...

فردوسی
 
۱۹

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۸

 

... ز باره به آغوش بردارمت

ز میدان به نزدیک زال آرمت

نشانمت بر نامور تخت عاج ...

فردوسی
 
۲۰

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۲

 

... بیامد زواره سپه گرد کرد

به میدان کار و به دشت نبرد

تهمتن همی رفت نیزه به دست ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode