... صافی دیده و دل مانع تمییز دویی ست

پشت عینک به تفاوت نرساند رو را

تا نظر می کنی ازکسوت رنگ آزادیم ...

... نیست زندانگاه امکان سنگ راه وحشتم

چون نگه سامان عینک دارم از دیوارها

عندلیبان را ز شرم ناله ام مانند شمع ...

... تا شود روشن سواد کلبه تاریک من

می گذارد چشم روزن عینک از گلجام ها

صید محرومی چو من در مرغزار دهر نیست ...

... پیری ام سر خط تحقیق فنا روشن کرد

حلقه قامت من عینک نقش کف پاست

خلوت آرای خیال ادب دیداریم ...

... نقش این دفتر کماهی کشف طبع ما نشد

عینک فطرت در اینجا آنقدر شفاف نیست

بوالفضول جود باش این ب زم اکرام است و بس ...

همت من از نشان جاه چون ناوک گذشت

زین نگین نامم نگاهی بود کز عینک گذشت

طبع دون کاش از نشاط دهر گردد منفعل ...

... ز سواد کارگه صور به غبار نقب گمان مبر

تو به شرط آن که کنی نظر همه عینک آمده حایلت

قدمت به کنج ادب شکن در ناز خیره سری مزن ...

... کهنه مشق خط امواج سرابیم همه

عینک از آبله پای طلب باید کرد

اشک اگر شیشه از این دست بهم برچیند ...

... با اهل شرم دیده درایی سیه دلیست

افسوس سنگ سرمه که عینک نمی شود

نومیدی آشنای نشان اجابت است ...

... امروز سواد خط آن لعل که دارد

عینک ز حبابست به چشم قدح مل

بر دامن پاکت اثری نیست ز خونم ...

... ز حیرتگاه حق بیرون نبردم راه باطل هم

نگه را ربط عینک مانع جولان نمی باشد

گذ شتن گر بود منظور مهمیزی ست حامل هم ...

... بسکه اجزایم زدرد ناتوانیها گدا خت

چون صدا شد عینک دیدن شنیدنهای من

وحشتم غیر از کلاه بی نشانی نشکند ...

... سواد ا ضطراب موج این توفان نشد روشن

حباب آن به که عینک بشکند در دیده جیحون

گرفتم وا شکافی پرده رمز نفسها را ...