گنجور

 
۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸

 

... که به آل رسول خویش مرا

برهاندی از این رمه نسناس

تا متابع بوم رسول تو را ...

ناصرخسرو
 
۲

ناصرخسرو » وجه دین » گفتار سی و دویم

 

... اکنون اندر تاویل درمی و دانگی زکوه فطر که خداوندان زمان علیهم السلام از مومنان بستدند سخن گوییم بفرمان خداوند زمان علیه السلام که درمی و دانگی هفت دانگست و آن دلیل است بر هفت امام حق پس از دو رسول و ازین هفت دانگ شش دانگ بیک جمله است و آن درمی است و یک دانگ ازو جداست پس آن درمی که بیک جمله شش دانگست دلیل است بر آن شش امام حق که پس از رسول علیه السلام بودند و یک دانگ جدا دلیل است بر هفتم امام که مرو را مرتبت قایم است که از شش امام بمنزلت جداست هرچند که او را نیز نام امامست و از آفاق عالم گواه برین شش ستاره رونده است چون زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد و قمر که ایشان همه اندر یکمرتبه اند بدانچه همه را روشنایی کمتر است و آفتاب هم خداوند روشناییست همچون ایشان ولیکن بشرف او از ایشان برتر است و روشنایی او با گرمی است و اندر پدید آمدن او ناپدید شدن ایشانست و از نفس انسانی گواه برین هفت اعضای رییسه است چون جگر و شش و سپرز و زهره و گرده و مغز سرکه مر هر یکی را اندر جسد مردم فعلی است همچنانکه مر دل راست ولیکن پایداری این شش بدلست که هفتم ایشانست گوییم که چون مومن درمی و دانگی زکوه فطر با مام خویش بگزارد اقرار کرده باشد بشناختن مر شش امام را که دورهای ایشان پیش از دور خداوند قیامت است چنانکه درمی را پیش از دانگی گویند و نیز از او اقرار باشد بشناخت آن هفتم که خداوند قیامت است و دور او بآخر همه دورهاست همچنانکه دانگی که او پس از درمی است و نیز گوییم که درمی دوازده نیم نیم دانگ است و آن دلیل است بر دوازده حجت اندر عالم بفرمان خداوند زمان که برای بپای داشتن ظاهر و باطن ایستاده اند و دانگی دو نیم دانگست و آن دلیل است بر امام و باب و ناطق و اساس و لیله القدر و خداوند قیامت و تنزیل و تاویل و ظاهر و باطن و هر که از مومنان این درمی و دانگی زکوه فطر با مام خویش بگزارد ازو اقرار باشد بر دوازده حجت و ناطق و اساس و امام و باب و بدان دو گانیها که یاد کرده شد و چنانکه دوازده حجت اگر چه از ناطق و اساس بمرتبت جدا اند بزبان پیداکننده ایشانند و متابعت و اطاعت ایشان همی کنند و جز بدیشان ایستاده نیستند همچنانکه درمی هر چند از آن دانگی جداست اما در می بی آن دانگی تمام نیست اندرین فرمان و نه آن دانگی بی آن در می پذیرفته است و این درمی و دانگی چهارده نیم دانگست دلیل است بر هفت امام و هفت حجت که خدایتعالی بدان بر رسول خویش منت نهاد بدانچه گفت قوله تعالی و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم درمی و دانگی بیست و هشت طسوجه است و آن دلیل است بر حجت ظاهر و بر دوازده داعی آنست که هر حجتی را داعی میباشد و نیز دلیل است بر دو اصل روحانی یعنی عقل و نفس و سه فرع روحانی یعنی جدو فتح و خیال و ناطق و اساس و هفت امام و دوازده حجت جزایر و داعی و ماذون پس هر که در می و دانگی فطر بامام زمان خویش بگزارد اطاعت داشته باشد مرین حدود را که اندر دعوت بفرمان خدا ایستاده اند

و نیز گوییم که در می و دانگی بتازی در هم و دانق باشد و نوشته او چنین آید درهم و دانق و این دو کلیمه هر یکی بچهار حرف است میان ایشان یک و او میانجی است و آن دلیل است که چهار حرف درهم بر چهار اصل دین است چون اول و ثانی و ناطق و اساس و چهار حرف دانق دلیل بر چهار فرع دینند چون حجت و داعی و دو ماذون و و او در میان این دو کلمه که هر یکی چهار حرف است و بحساب جمل شش است دلیل است بر شش امام حق که ایشان فایده از آن چهار اصل گیرند و بدین چهار حد فروردین دهند و دلیل بر درستی این قول آنست که گوییم که در هم دلیل است بر دو اصل روحانی بر دو اصل جسمانی از آنست که دال و را که باول این کلیمه انداز یکدیگر جدااند بر مثال اول و ثانی که ایشان بسیط اندو مرکب نیستند و ها و میم بیکدیگر پیوسته اند بر مثال ناطق و اساس که ایشان مرکب اند از جسم و نفس و باز دال و الف از اول دانق نیز از یکدیگر جدا اند بر مثال حجت و داعی اند کز ایشان هر یکی را منزلت دیگر است که حجت خداوند تایید است و داعی خداوند تاویل است و دو ماذون اندر یک منزلتند که هر دو را پروردگار داعیست همچنانکه نون و قاف اندر دانق بیکجا پیوسته اند اندر سواد همچنانکه دال و را از درهم پیش از ها و میم اند اول و ثانی پیش از ناطق و اساس اند و همچنانکه دال و الف از دانق پیش از نون و قاف است اینچنین حجت و داعی پیش از دو ماذونند اول و ثانی مر ناطق و اساس را بدان منزلت اند که حجت و داعی مر دو ماذون را و نیز گوییم نخست درهم است و آخر دانق است و این دو کلیمه است از پس یکدیگر که مانند یکدیگراند از بهر آنکه اندر هر دو کلیمه باول دو حروف جدا جداست و بآخر دو حرف پیوسته است چنین درهم و دانق همی نماید که دور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بدو قسم است و از هر قسمی ما را گشایش است و آغاز هر کار از دو اصل بسیط است از بهر آنکه آغاز هر کلیمه دو حرف جداست پس گوییم که این دور که ما اندروییم بدو قسمت است یکی قسم اولیاست و آن دور امامانست و دیگر قسم خلقان است و آن دور قیامت است و هر دو قسم را بازگشت بدو اصل روحانیست و گوییم که قسم دور امامانرا سبب دور خلقانست از بهر آنکه آغاز را سبب و علت آن باشد که انجام او باشد و اندرین درمی و دانگی همین دلیل پیداست از بهر آنکه درمی ترکیب از دانگی یافته است و اندر درمی دانگی هست اندر دانگی درمی هست پس درست کردیم که دانگی علت درهم است چنانکه قایم علیه السلام علت بودش همه انبیاست و اولیا و دانگی برو دلیل است و درمی بر شش صاحب شریعت دلیل است و بودش انبیا را قایم علیه السلام علت است چنانکه بودش درمی را دانگی علت است و نیز گوییم که در هم را چون بحساب جمل شرح کنی نخست ازو حرف دالست که چهار باشد و دیگر حرف راست که دویست باشد دلیل است که چهار مویدند چون ناطق و اساس و امام و حجت که ایشان را تایید از دو اصل است چون حرف را مثل بر دو اصل روحانی است که را دویست است و دویست دو عقد باشد و آن دلیل است بر دو اصل و ها پنج است و میم چهل است که چهار عقد باشد و آن دلیل است مر چهار حد را که فرود از دو اصل است اساسین و فرعین یعنی ناطق و اساس و امام و حجت و پنج حرف ها دلیل است بر پنج حدود که فرود از ایشانند چون حجت و داعی و دو ماذون و مستجیب که بازگشت همه بچهار اصل است این همچنانست که ها بیم پیوسته است و باز دانق را چون از راه جمل حساب کنی دال ازو چهار است و الف یکی است دلیل است که چهار اصل دین را بازگشت بوحدت باری سبحانه و تعالی است و نون محض پنجاه باشد که پنج عقد است و قاف صد که یکعقد است دلیل است که آن پنج حد فروردین را که یاد کردیم از حجت و داعی و دو ماذون و مستجیب قوه علم از امام است که یکعقد است و مومن مخلص آنست که بفرمان خداوند خویش زکوه فطر بگزارد و معانی آن ازین کتاب معلوم کند تا هم حق گزارده باشد و هم حق شناخته و همچون نسناس بگفتار نادان مشغول نشود تا اندر بیابان جهل از تشنگی علم هلاکت نشود یاد کردیم از معنی فطر و تاویل آن سبب خلافی که میان امت افتاده بود و از فریب ابلیس و ابلیسیان دور علیهم اللعنه آنچه خداوندان بصیرت را بدان از رنج جهل راحت باشد و السلام

ناصرخسرو
 
۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را

 

... کهش کان ارزیر و الماس بود

همه بیشه اش جای نسناس بود

ز گردش صدف بیکران ریخته ...

... یکی گفت تندی مکن با غریو

درین بیشه نسناس باشد نه دیو

به بالا یکایک چو سرو بلند ...

... که امروز تنها نمایم نبرد

کشم هر چه نسناس آیدم پیش

اگر صد هزارند و زین نیز بیش ...

... همی گشت با گرز و تیر و کمان

ز نسناس شش دید جایی به هم

یکی پیل کشته دریده شکم ...

اسدی توسی
 
۴

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱ - در تهنیت جشن مهرگان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

... با یکی داسی ماننده الماسی

حلق بگرفتش ماننده نسناسی

بر نهادش به گلوگاه چنان داسی ...

منوچهری
 
۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - مدح عبدالحمید بن احمد

 

... با چنین حال و هیأت و صورت

باز نشناسدم کس از نسناس

شغلم افزون ز شغل غواصی است ...

مسعود سعد سلمان
 
۷

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح نصیرالدوله نصر

 

... هنر فتنه و فخر شور و شرف شر

چون نسناس ناکس چو خنزیر خیره

چو یاجوج بی حد چو ماجوج بی مر ...

عمعق بخاری
 
۸

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۴ - نامه نوشتن ارژنگ شاه به زنگبار و یاری خواستن گوید

 

... که با فیل گردان سر جنگ داشت

جهانجوی را نام نسناس بود

بکین اندر آن همچو الماس بود ...

... وز آنجای برکش سوی من سپاه

برآورد نسناس زنگی ز جای

سپاهی برآمد غو کره نای

بیاورد آن لشکر بیشمار

سرافراز نسناس خنجر گزار

به نزدیک ارژنگ شاه سرند ...

... جهان سربسر گرز و خنجر گرفت

دو هفته به نسناس شنگاوه شاه

برآراست رزمی به آیین راه ...

عثمان مختاری
 
۹

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۸ - پیدا شدن نقاب دار زرد پوش و کشتن نصوح را گوید

 

... برآمد ز هر سو غو کره نای

بدو گفت نسناس کای نامدار

چو فردا برآید خور از کوهسار ...

عثمان مختاری
 
۱۰

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۹ - رفتن نسناس زنگی به رزم او گوید

 

... کشیدند صف از یسار و یمین

برانگیخت نسناس فیل دمان

به میدان درآمد چو کوه روان ...

... زمین گشت لرزان چو دریای نیل

سر ره پی کین نسناس بست

به تندی به کردار الماس بست

عثمان مختاری
 
۱۱

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۰ - کشته شدن بلال بدست نسناس زنگی گوید

 

... بغرید ماننده اهرمن

بزد بر سر گرد نسناس تیز

مر آن گرز کین همچو الماس تیز ...

عثمان مختاری
 
۱۲

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۱ - پیدا شدن نقاب دار زرد پوش و رزم او با نسناس گوید

 

... چو دریای آتش برآمد بجوش

سره ره به نسناس زنگی گرفت

به کردار شیران جنگی گرفت ...

عثمان مختاری
 
۱۳

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۳ - نامه نوشتن هیتال شاه به اکره دیو و آمدن شنگاوه گرد گوید

 

... بفرمود در لحظه ارژنگ شاه

که نسناس آمد به نزدیک گاه

از آن نوش دارو که در گنج داشت ...

عثمان مختاری
 
۱۴

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۴ - صف آرائی هیتال با ارژنگ شاه در برابر همدیگر

 

... دلیران زنگی دوره صد هزار

به پیش اندران گرد نسناس بود

که در کنیه اش چنگ چون داس بود ...

عثمان مختاری
 
۱۵

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۶ - خبردار شدن هیتال شاه از بند پاره کردن شهریار و بدر رفتن گوید

 

... به آیین گردان و شیران رود

برانگیخت از جای نسناس پیل

بکف بریکی گرز مانند نیل ...

... که کردی چنین روی در کارزار

چو نسناس بشنید خم کرد پشت

که تا بنگرد تنگ پیلش درشت ...

عثمان مختاری
 
۱۶

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۸ - قسمت کردن شهریار دروازه ها به نامداران کوید

 

... طلب کرد بر نامور شهریار

برادر یکی بود نسناس را

که کندی به نیروی سنگ آس را ...

عثمان مختاری
 
۱۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص

 

... خاطر کژ را چه شعر من چه نظم ابلهی

کور عینین را چه نسناس و چه نقش قندهار

نکته و نظم سنایی نزد نادان دان چنانک ...

سنایی
 
۱۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱

 

... سخن کز روی حکمت گفت خواهی

جدا کن ناس را اول ز نسناس

چو ناس آمد بگو حق ای سنایی

به حق گفتم ز هر نسناس مهراس

سنایی
 
۱۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۱

 

... چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد

به قبول دو سه نسناس به نزدیک خران

گرچه دی بی خردی بود کنون بخرد شد ...

سنایی
 
۲۰

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثانی:‌ فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام » بخش ۹ - ذکر سماع قرآن

 

... پای او گیر و سوی دوزخ کش

می نداری خبر تو ای نسناس

که به صد بند و حیلت و ریواس ...

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode