حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶
... تا بنده تو شده ست تابنده شده ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شده ست
حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شجاع
... خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین
شاهی که شد به همتش افراخته زمان ...
... آنجا که باز همت او سازد آشیان
گر در خیال چرخ فتد عکس تیغ او
از یکدگر جدا شود اجزای توأمان ...
... وز دست بحر جود تو در دهر داستان
بر چرخ علم ماهی و بر فرق ملک تاج
شرع از تو در حمایت و دین از تو در امان ...
... صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان
عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقیم
دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان
گردون برای خیمه خورشید فلکه ات ...
حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیدهٔ در مدح قوام الدین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع
... بیار باده رنگین که یک حکایت راست
بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی
به خاک پای صبوحی کنان که تا من مست ...
... قوام دولت دنیی محمد بن علی
که می درخشدش از چهره فر یزدانی
زهی حمیده خصالی که گاه فکر صواب ...
... که در خم است شرابی چو لعل رمانی
مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه
که باز ماه دگر می خوری پشیمانی
به شکر تهمت تکفیر کز میان برخاست
بکوش کز گل و مل داد عیش بستانی ...
حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ در مدح شاه شیخ ابواسحاق
... پیامی آورد از یار و در پی اش جامی
به شادی رخ آن یار مهربان گیرد
نوای مجلس ما را چو برکشد مطرب ...
... ز برق تیغ وی آتش به دودمان گیرد
به اوج ماه رسد موج خون چو تیغ کشد
به تیر چرخ برد حمله چون کمان گیرد
عروس خاوری از شرم رأی انور او ...
... ز رفع قدر کمربند توأمان گیرد
رسد ز چرخ عطارد هزار تهنیتت
چو فکرتت صفت امر کن فکان گیرد ...
... کسی که شکر شکر تو در دهان گیرد
ز عمر برخورد آن کس که در جمیع صفات
نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد ...
... چو وقت کار بود تیغ جان ستان گیرد
ز لطف غیب به سختی رخ از امید متاب
که مغز نغز مقام اندر استخوان گیرد ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما ...
... بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
... گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷
... که دل نازک او مایل افسانه کیست
یا رب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست ...
... از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد ...
... خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
... به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد ...
... چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴
... مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کـ آن بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳
... عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵
... ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بود
دهان یار که درمان درد حافظ داشت ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰
... که این مخدره در عقد کس نمی آید
به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته ای بیاساید
به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
... گر ببینم که مه نوسفرم بازآید
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا به سلامت ز درم بازآید
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵
... غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان
غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم
سر خدا که در تتق غیب منزویست
مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم
کو جلوه ای ز ابروی او تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵
... یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
برو ای طایر میمون همایون آثار ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری
فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن
از دام زلف و دانه خال تو در جهان ...
... حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن