گنجور

 
۱

رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۳۱

 

پادشا سیمرغ دریا را ببرد

خانه و بچه بدان تیتو سپرد

رودکی
 
۲

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹ - قصیده

 

... دو جانند و دو سلطان ستمگر

ترا سیمرغ و تیر گز نباید

نه رخش جادو و زال فسونگر ...

دقیقی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲

 

... از آن بوم و بر دور بگذاشتند

به جایی که سیمرغ را خانه بود

بدان خانه این خرد بیگانه بود ...

... دلم بگسلد گر ز من بگسلی

چو سیمرغ را بچه شد گرسنه

به پرواز بر شد دمان از بنه ...

... مگر سایه ای یافتی ز آفتاب

فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ

بزد برگرفتش از آن گرم سنگ ...

... کجا بودنی داشت اندر بوش

نگه کرد سیمرغ با بچگان

بر آن خرد خون از دو دیده چکان ...

... مر این پر گنه را تو اندر پذیر

چنین گفت سیمرغ با پور سام

که ای دیده رنج نشیم و کنام ...

... بی آزار نزدیک او آرمت

به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت

که سیر آمدستی همانا ز جفت ...

... پدر چون بدیدش بنالید زار

فرو برد سر پیش سیمرغ زود

نیایش همی بآفرین برفزود ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳

 

... دل هوشمندان و آهنگ شیر

پس از کار سیمرغ و کوه بلند

و زان تا چرا خوار شد ارجمند ...

... که چون گشت با او سپهر از فراز

سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال

پر از داستان شد به بسیار سال ...

... نیایش همانگه پذیرفته شد

بزد پر سیمرغ و بر شد به ابر

همی حلقه زد بر سر مرد گبر ...

... ز بی دانشی ارج نشناختم

گرانمایه سیمرغ برداشتش

همان آفریننده بگماشتش ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰

 

... پدر بود در ناز و خز و پرند

مرا برده سیمرغ بر کوه هند

نیازم بد آنکو شکار آورد ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۷

 

... و گر بازگردانم از پیش زال

برآرد به کردار سیمرغ بال

برآورد سر گفت کاین خواسته ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵

 

... پر از آب رخسار و خسته جگر

همان پر سیمرغش آمد به یاد

بخندید و سیندخت را مژده داد

یکی مجمر آورد و آتش فروخت

وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت

هم اندر زمان تیره گون شد هوا ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۲

 

... یکی را نگون اندر آرد به چاه

بیابان و سیمرغ و سرمای سخت

که چون باد خیزد به درد درخت ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶

 

... بر او بر یکی مرغ فرمانروا

که سیمرغ گوید ورا کارجوی

چو پرنده کوهیست پیکارجوی ...

... اگر بازگردی بود سودمند

نیازی به سیمرغ و کوه بلند

از او در بخندید و گفت ای شگفت ...

... سر جنگجویان سپه برگرفت

سخنهای سیمرغ در سر گرفت

همه شب همی راند با خود گروه ...

... که گیتی به فرمان او شد به پای

چو سیمرغ از دور صندوق دید

پسش لشکر و ناله بوق دید ...

... بر آن تیغها زد دو پا و دو پر

نماند ایچ سیمرغ را زیب و فر

به چنگ و به منقار چندی تپید

چو تنگ اندر آمد فرو آرمید

چو دیدند سیمرغ را بچگان

خروشان و خون از دو دیده چکان ...

... که از سهمشان دیده گم کرد راه

چو سیمرغ زان تیغها گشت سست

به خوناب صندوق و گردون بشست ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷

 

... نگه کن بدین کردگار جهان

نه سیمرغ پیدا نه شیر و نه گرگ

نه آن تیز چنگ اژدهای بزرگ ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۵

 

... مگر مرغ و ماهی ورا بشکرند

بیامد بگسترد سیمرغ پر

ندید اندرو هیچ آیین و فر ...

... ز دستان مر او را خورش بود کام

اگر چند سیمرغ ناهار بود

تن زال پیش اندرش خوار بود ...

... ز جامه برهنه تن خوار اوی

چو افگند سیمرغ بر زال مهر

برو گشت زین گونه چندی سپهر ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۵

 

... یکی چاره دانم من این را گزین

که سیمرغ را یار خوانم برین

گر او باشدم زین سخن رهنمای ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۶

 

... ز خون جگر بر دو رخ جوی کرد

بدو گفت سیمرغ شاها چه بود

که آمد ازین سان نیازت به دود ...

... برو بار خواهد همی با درخت

بدو گفت سیمرغ کای پهلوان

مباش اندرین کار خسته روان ...

... وگر تیغ بارد هوا بر سرم

چنین گفت سیمرغ کز راه مهر

بگویم کنون باتو راز سپهر ...

... وزان جایگه رخش را برنشست

به سیمرغ گفت ای گزین جهان

چه خواهد برین مرگ ما ناگهان ...

... همی راند تا پیش دریا رسید

ز سیمرغ روی هوا تیره دید

چو آمد به نزدیک دریا فراز ...

... بیامد ز دریا به ایوان و رز

بران کار سیمرغ بد رهنمای

همی بود بر تارک او به پای ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۸

 

... تهمتن گز اندر کمان راند زود

بران سان که سیمرغ فرموده بود

بزد تیر بر چشم اسفندیار ...

... بدین چوب شد روزگارم به سر

ز سیمرغ وز رستم چاره گر

فسونها و نیرنگها زال ساخت ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۹

 

... بهانه تو بودی پدر بد زمان

نه رستم نه سیمرغ و تیر و کمان

مرا گفت رو سیستان را بسوز ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۰

 

... جهانی برو زار و پیچان شود

نه سیمرغ کشتش نه رستم نه زال

تو کشتی مر او را چو کشتی منال ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱

 

... برین دیده گه دیده بیکار گشت

بکردار سیمرغ ازین دیده گاه

برم آگهی سوی ایران سپاه ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۷

 

... ز هر بد توی پیش ایران سپر

همیشه چو سیمرغ گسترده پر

چه درگاه ایران چه پیش کیان ...

فردوسی
 
۱۹

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... گفتم که دشمنش بجهان اندرون کجاست

گفتا مثال سیمرغ از چشم شد نهان

گفتم سزای دولت و ملکست شهریار ...

عنصری
 
۲۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در تهنیت ولادت پسری از امیر ابویعقوب یوسف برادرسلطان محمود

 

... بتیغ شاخ فکندی ز کرگ تا یکچند

به تیر بیله ز سیمرغ بفکنی مخلب

عدو برزم تو بر مرکبی سوار شود ...

فرخی سیستانی
 
 
۱
۲
۳
۳۹
sunny dark_mode